سلام
اومدن ماه ربیع الاول رو به همه تبریک میگم.....
جمعه قراره به اتفاق دوستان بریم کوه جای همه رو خالی میکنم ایشالا که بهمون خوش بگذره
چند روز پیش کتاب زبان فارسیم رو گم کردم که امروز از تو حیاط مدرسه پیداش کردم این قدر خوشحال شدم که حد نداره.....با خودم گفتم نخیر اصلا انگار نه انگار که ما دوم دبستان یه درس خوندیم به نام تصمیم کبری گویا که این کتابهای قدیمم خیلی روی ما تاثیر نداشته!!!!!!
چند روز پیش باید یه انشای طنز با یکی از این موضوعات می نوشتیم:شتر در خواب بیند پنبه دانه/گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدن گردن مسگری/به روباه گفتن شاهدت کیه گفت دمم
خلاصه که من نشستم به انشا نوشتن کلی هم طول کشید تا تموم شد!!!!!!فردا وقتی با ذوق تمام رفتم که انشام رو بخونم معلممون نذاشت گفت حالا وقت نداریم
من کلی ناراحت شدم اما گفتم اکشال نداره من تو وبلاگ کلی دوست خوب دارم حالا که معلم گرام نظرش رو در مورد انشام نگفت شما بخونید و نظرتون رو بگید لطفا برام نظراتتون خیلی مهمه:
می خوام یه انشا بنویسم اونم چی؟انشای طنز!!!اونم کی؟روز شهادت امام رضا....اصلا انشا نوشتنم نمیاد خب چی کار کنم؟؟؟؟
اگه یه وقت به انشام خندیدین خب اشتباه کردین بدونید که این حرف دل منه: خنده را معنای سرمستی مدان آن که می خندد غمش بی انتهاست
موضوع انشایی که قرار بود راجع بهش بنویسم چی بود؟آهان یادم اومد شتر در خواب بیند پنبه دانه.......
هر چند که در مثل جای هیچ مناقشه ای نیست و کسی حق نداره بهم بخنده ولی ما ضرب المثل رو عوض می کنیم:الهه در خواب بیند پنبه دانه!!!!!
از اینا که بگذریم داشتم خوابم رو تعریف میکردم این که خواب پنبه دانه میدیدم......ولی یه چیزی اصلا کی میدونه پنبه دانه چی هست؟کسی می دونه آیا؟اگه کسی فهمید به من هم بگه لطفا.....
از موضوع دور نشیم داشتم میگفتم خواب دیدم که تو مرحله آخر المپیاد هم قبول شدم اونم با مدال طلا!!!!!روی صندلی نشسته بودم و منتظر بودم که اسمم رو بخونن تا برم مدالم رو بگیرم اسمم رو صدا زدن به سمت سکو رفتم از پله ها رفتم بالا مجری گفت:تقدیر میکنیم از سرکار خانومه............
الهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه مگه با تو نیستم پاشو مدرست دیر میشه!!!!!!این صدای مادرم بود که با تمام محبت داشت فریاد می کشید،ای بخشک ای شانس....تو خواب هم نمی تونیم پنبه دانه ببینیم
البته می تونم در مورد یه چیز دیگه هم بنویسم :گنه کرد در بلخ آهنگری.....به شوشتر زدن گردن مسگری
من اصلا و اصولا چیزی راجع به آهنگری و مس گری نمی دونم کلا رابطم با فلزات و متالوژی خوب نیست تنها چیزی که به فکرم می رسه اینه که چه بدبخت بوده اون مسگره فکر کن مثلا داری همین جوری تو خیابون راه میری یکی میاد بهت میگه چون تو توی جنایت میدان سرو!!!!نه ببخشید کاج که توی تهران اتفاق افتاد نیومدی و کمک نکردی محکوم به مرگی.....حالا تو بیا و بفهمون که اصلا معنی میدان رو نمیدونی و تا دیروز به میدان میگفتی فلکه!!!!!!!
یا اصلا چرا راه دور بریم فکر کن وقتی تو مغازه داری خرید میکنی یکی میاد و بهت میگه رای تو باعث شد حسنی مبارک به ریاست جمهوری برسه!!!!!حالا تو بیا و ثابت کن که من اصلا تا حالا تو عمرم مصر روندیدم اصلا کدوم قسمت نقشه میشه ؟؟؟؟؟؟تازه من حق رای ندارم که به اون نامبارک شما رای بدم ولی کو گوش شنوا؟؟؟؟؟؟
حالا باز جای شکرش باقیه که بلخ و شوشتر توی ایران نیست.نمی دونم احتمالا کسایی که ازدولت ناراحتن و از دستش می نالن چیزی را جع به این ضرب المثل نشنیدن وگرنه حتما خدا رو هم شکر می کردن که دارن تو همچین کشور امنی زندگی می کنن حالا چه اشکالی داره اگه روزی10-12 نفر تو شهر توسط زور گیرها زور گیری بشن!!!!!
تا اونجایی که میدونم بلخ و شوشتر قبلا جز ایران بودن ولی ما بنا رو روی خوش بینی میگذاریم و میگیم این ضرب المثل بعد از دوره قاجار ساخته شده یعنی دقیقا بعد از این که بلخ و شوشتر از ایران جدا شدن
میگم یه کار دیگه می کنم اصلا بی خیال انشا میشم فردا که رفتم مدرسه خانوم جهانی(دبیر زبان فارسی) گفت بیاو انشات رو بخون میگم:خانوم کی؟من؟کجا؟چی کار؟ انشا؟
خانوم باور کنید شما حرفی از انشا نزدید!!!!خانوم باور کنید.....اصلا اگه باور نمی کنید از بچه ها بپرسین بچه ها خانوم گفتن انشا بنویسیم؟؟؟؟؟؟؟
هر چند که مطمئنم خانوم جهانی خواهد گفت:به روباه گفتن شاهدت کیه؟گفت دمم!!!!!!
خدا جونم فردا رو بخیر بگذرون......
***********************************************************************************************
کلمات چند سری قبل رو با کمک سوگل جون جمع کردم و البته از تو همون پست میتونید به خونید معنی کلمه هارو البته به جز کلمه خالوارسی که هیچ کس نتونست جوا بده و به معنای جست و جو کردن بود...در ضمن سنا هم بالاخره منبعش رو لو داد........................
در تمبه:؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کاغذ باد:؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
واحد:؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آجیر:؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
روزها و روزها گذشت......چهل روز پی درپی....چهل روز بی قراری و چهل روز سردرگمی.....چهل روز ناباورانه!
باور میکنی؟چهل روز است که دیگر در میان ما نیست......چهل روز است که مردم کوفه از کرده خود پشیمانند!........چهل روز است که علی(ع) پدر ندارد و بی یاور است.....چهل روز است که رباب همسر ندارد و تنهاست چهل روز است که زینب بی برادر است و نمیداند که شب ها باید با چه کسی درد و دل کند!......چهل روز است که شیعیان پسر پیامبر را در میان خود ندارند!
چهل روز است که حسین به دیدار یار شتافته است و به وصال محبوب خویش رسیده.....چهل روز است که با جد خود دیدار کرده است.....چهل روز است که پدر و مادرش را ملاقات کرده......
چهل روز میگذرد از ندای"هل من ناصر ینصرنی"و چهل روز میگذرد از وقتی که کسی به این ندا پاسخ نگفت!
میگویند خاک سرد است سرد تر از آنی که بتوانی فکرش را بکنی رفتگان زود فراموش میشوند زودتر از آن چه که فکرش را بکنی.....اما مولای ما تا این جهان بر پاست زنده خواهد ماند....او هست و شیعیان به فریادش پاسخ خواهند گفت......
یزیدیان جنگیدند تا به قدرت برسند تا یاد و نامشان در جهان همواره زنده بماند و این گونه شد تا جهان پایدار است نام یزیدیان خواهد ماند و تا جهان پایدار است آه و لعن و نفرین شیعیان با ایشان خواهد ماند......
چه زود می آیند و میروند از پی هم روزها! محرم آمد و به سرعت باد تمام شد و با خود تاسوعا و عاشورا را برد شاید سالی دیگر!!!!!.....صفر هم آمد و چهل روز از شهادت جان گداز آقای عزیزمان میگذرد...آمده است و خواهد رفت شاید سالی دیگر!
*****************
از وقتی که یاد دارم شرکت میکردم در مراسم عاشورا و اربعین و تا آن هنگام که به یاد دارم عاشقش بوده و هستم.....دل تنگم....بیشتر از آنچه که فکرش را بکنی دل تنگ در حسرت بین الحرمین....دلتنگ در حسرت حرم عباس(ع) و دلتنگ در حسرت دیدن ضریح شش گوشه
آقای من زیارتت لیاقت می خواهد میدانم بهتر از هرکس دیگری اما تو مهربان تر از آنی که نا لایقان را از حرمت برانی تو بزرگتر از آنی که دست رد به سینه دوستدارانت بزنی........آرزومندانت را در حسرت دیدارت مگذار!!!
پ.ن:ببخشید دلم گرفته بود و گرنه اصلا قرار نبود چیزی بنویسم شما به بزرگی خودتون ببخشید!
نمی دونم در مورد اسم خیابون های مشهد چیزی می دونید یا نه؟نمیدونم از تعویض اسم خیابون ایرج میرزا به جلال آل احمد اطلاعی دارین یا نه؟!!!!!خب البتا که این اتفاق حدود یک سال پیش افتاد....اتفاقی که خیلی ناگهانی افتاد و بعد از انجامش همه از تعجب دهن هاشون وا مونده بود!!!!!
اتفاقی که شهردار محترم لطف کردن در آخر با یه سری کلمات قلنبه سلنبه سر و تهش رو هم آوردن تا دیگه کسی ازشون نپرسه که اگه ایرج میرزا بد بود خب چرا از اول به این اسم خیابون نام گذاری کردین!!!!حالا گیرم که کردین چرا بعد از 40-50 سال یادتون اومده که ایرج میرزا شعرهای خوبی نگفته!!!!!!(حالا یکی نیست بیاد به خودم بگه تو چرا داری بعد از یک سال از این اتفاق مینویسی!؟؟؟؟)من همین جا بگم اگه کسی بپرسه بهش میگم سوال خوبیه اگه جوابش رو پیدا کردی به من هم بگو!!!!!
امروز به اتفاق دوستان گرامی نشسته بودیم که یکی از بچه ها شعر معروف قلب مادر ایرج میرزا که احتمالا برگرفته از یکی از سروده های شیللره رو برامون خوند....البته که من این شعر رو قبلا هم خونده بودم ولی خب هر دفعه که می خونمش لذت می برم به نظرم هیچ شاعری نتونسته مهر و محبت مادرانه رو این قدر قشنگ به تصویر بکشه ....به نظرم این شعر یه احساس خاص رو به آدم منتقل میکنه.....بعد فکر کردم که کار شهرداری اشتباه بود که اسم این خیابون رو بعد از این همه سال عوض کرد خب هیچ کس منکر این قضیه نیست که ایرج میرزا شعر های غیر اخلاقی هم داشته ولی به هر حال شاعر بوده دیگه و بعضی وقت ها شاعر ها یه کارایی میکنن!!!!!تازه همین شعر های غیر اخلاقی رو سعدی خودمون هم داره البته با شدت کمتر!!!!!!پس چرا کسی اسم میدون سعدی رو عوض نمیکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من با گذشت یک سال از اون ماجرا هنوز هیچ مشهدی رو ندیدم که اون خیابون رو با نام جلال آل احمد نام ببره!!!!!
اینا همه رو گفتم تا شعر قلب مادر ایرج میرزا رو بذارم واستون بخونیدش جالبه:
" قلب مادر"
داد معشوقه به عـــــــــــــاشق پیغام
که کند مـــــــــــــادر تو با من جنگ
هر کجا بیندم از دور کـــــــــــــــــند
چهره پر چین و جبین پــــــر آژنگ
با نگاه غضب آلــــــــــــــــــــود زند
بر دل نازک من تیر خــــــــــــدنگ
از در خانه مرا طـــــــــــــــــرد کند
همچو سنگ از دهن قـــــــــلماسنگ
مادر سنگ دلت تا زنــــــــــــده ست
شهد در کام من وتست شـــــــــرنگ
نشوم یک دل و یک رنگ تــــــو را
تا نسازی دل او از خــــــــون رنگ
گر تو خواهی به وصالم بــــــــرسی
باید این ساعت بی خـــوف و درنگ
روی و سینه ی تنــــــــــــگش بدری
دل برون آری از آن سینـه ی تــنگ
گـــــــــرم وخونین به منش باز آری
تا بـــــــرد زآینه ی قلبــــــــــم زنگ
عــــــــاشق بی خـــــــــــرد ناهنجار
نه بل آن فاسق بی عصمت و نــنگ
حــــــــرمت مادری از یـــــــاد ببرد
خیره از بـــــــــــاده و دیوانه زبنگ
رفت و مـــــــــادر را افکند به خاک
سینه بـــــــدرید و دل آورد به چنگ
قصد سر منزل معشوق نــــــــــــمود
دل مـــــــــادر به کفش چون نارنگ
از قضا خورد دم در به زمــــــــــین
و انـــــــــدکی سوده شد او را آرنگ
وآن دل گرم جـــــــــان داشت هنوز
اوفتاد از کف آن بی فــــــــــــرهنگ
از زمین باز چو برخـــــــاست نمود
پی بــــــــــــــــــــــرداشتن آن آهنگ
دید کز آن دل آغشته به خـــــــــــون
آید آهسته بـــــــــــــــرون این آهنگ
آه دست پسرم یافت خــــــــــــــراش
آه پای پسرم خــــــــــــورد به سنگ
"این هم دلایلی که برامون آوردن واسه تغییر نام!"
بچه ها این سری کلمات مشهدی رو نمیذارم فقط یه چیزی سرکار خانوم سنا از وبلاگ منتظر روشنی طبق قرارداد قبلی قرار شد اگه نتونستی به کلمه ها جواب بدی منبعتون رو معرفی کنی من الکی این کلمه هارو نذاشتم کلی تحقیق و تفحص کردم تا تونستم پیداشون کنم پس سریع معرفی کن منبعتون رو!!!!!!!
وفات امام رضا .ع. ولی نعمتمون نزدیکه واین روز ها مشهد خیلی خیلی خیلی شلوغه برای همین هم ما سعی میکنیم که خیلی حرم نریم که زائرهایی که ازراه های دور اومدن بتونن زیارت کنن....ولی اگه یه وقتی آقا طلبید و رفتم به یاد همتون هستم
سر تا پای خودم را که خلاصه میکنم، میشوم قد یک کف
دست خاک که ممکن بود یک تکه آجر باشد توی دیوار یک
خانه، یا یک قلوه سنگ روی شانه یک کوه، یا مشتی
سنگریزه، تهته اقیانوس؛
یا حتی خاک یک گلدان باشد؛ خاک همین گلدان پشت پنجره.
یک کف دست خاک ممکن است هیچ وقت، هیچ اسمی
نداشته باشد و تا همیشه، خاک باقی بماند، فقط خاک.
اما حالا یک کف دست خاک وجود دارد که خدا به او اجازه داده نفس بکشد، ببیند، بشنود،
بفهمد، جان داشته باشد. یک مشت خاک که اجازه دارد عاشق بشود، انتخاب کند، عوض بشود، تغییر کند.
وای، خدای بزرگ! من چقدر خوشبختم. من همان خاک انتخاب شده هستم. همان خاکی که با
بقیه خاکها فرق میکند. من آن خاکی هستم که توی دستهای خدا ورزیده شدهام و خدا از
نفسش در آن دمیده. من آن خاک قیمتیام. حالا میفهمم چرا فرشتهها آنقدر حسودی شان شد.
اما اگر این خاک، این خاک برگزیده، خاکی که اسم دارد، قشنگترین اسم دنیا را، خاکی که نور
چشمی و عزیز دُردانه خداست. اگر نتواند تغییر کند، اگر عوض نشود، اگر انتخاب نکند، اگر
همین طور خاک باقی بماند، اگر آن آخر که قرار است برگردد و خود جدیدش را تحویل خدا
بدهد، سرش را بیندازد پایین و بگوید: یا لَیتَنی کُنت تُراباً. بگوید: ای کاش خاک بودم...
این وحشتناکترین جملهای است که یک آدم میتواند بگوید. یعنی این که حتی نتوانسته خاک
باشد، چه برسد به آدم! یعنی این که...
خدایا !
دلم باز امشب گرفته
بیا تا کمی با تو صحبت کنم
بیا تا دل کوچکم را
خدایا فقط با تو قسمت کنم
خدایا !
بیا پشت آن پنجره
که وا می شود رو بسوی دلم
بیا پرده ها را کناری بزن
که نورت بتابد به روی دلم
خدایا !
کمک کن که من نردبانی بسازم
و با آن بیایم به شهر فرشته
همان شهر دوری که بر سر در آن
کسی اسم رمز شما را نوشته
خدایا !
کمک کن که پروانه شعر من جان بگیرد
کمی هم به فکر دلم باش........مبادا بمیرد
خدایا !
دلم را که هر شب نفس میکشد در هوایت
اگر چه شکسته
شبی می فرستم برایت....